3vin3vin، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

هدیه اسمانی

هدیه آسمانی ما سوین ♥️

اردو(قلعه سحر اميز)

قراره از طرف مهد فردا ببرنتون اردو  خودت دوست داري بري ولي من دلم نمياد چون تا حالا بدون ما جايي نرفتي...خلاصه كه دلو زدم به دريا حالا قراره فردا بري...اميدوارم كه  بري و كلي بهت خوش بگذره عزيز دل مامان
19 آبان 1393

با تو ميرم مهد!!!!!!!

دختر نازم بالاخرة  راضي شد بعد از يك وقفه بره مهد ولي به شرطي كه منم باهاش تو مهد بمونم.....سوين جونم وقتي بزرگ شي چقدر به اين روزا ميخندي!!!!!!!!! منم الان چند روزه باهات ميام مهد تا دوباره عادت كني  .الهي من قربون اون احساست برم
19 آبان 1393

ديگه مهد نميرم

چند وقتي بود كه همش ميگفتي ديگه دوست ندارم برم مهد منم خيلي تعجب كردم چون  تو علشق معد بودي بعد متوجه شدم  چون كلاسها ؤو تغير دادن دوست نداريوبري ديگه هم نرفتي منم خيلي نگرانت بودم...قربون  دختر نلزم برم كه خيلي حساسو لطيفه مثل گل ميموني.......
19 آبان 1393

اولين سينما

سوين جونم امروز با هم رفتيم سينما با خاله فهيمه و ساغر اخرين سانس هم رفايم فيلم شهر موشها  همش ميترسيدم نموني ولي شكر خدا موندي و بهتم خوش گذشت قربونت برم من كه امتحانتو خوب پس دادي
16 مهر 1393

اولين سينما

سوين جونم امروز با هم رفتيم سينما با خاله فهيمه و ساغر اخرين سانس هم رفايم فيلم شهر موشها  همش ميترسيدم نموني ولي شكر خدا موندي و بهتم خوش گذشت قربونت برم من كه امتحانتو خوب پس دادي
16 مهر 1393

فندق مامان!!!!!!!

سوين جونم هميشه صبحا كه از خواب بيدار ميشي من كلي قربون صدقت ميرم ميگم عشق مامانرنفس مامان عمر مامان فندق مامان!!!!!!!چند روز پيش شما زودتر از من بيدار شدي اومدي بالا سرم  قربون صدقم رفتي بد فندق مامانو يادت رفت گفتي گردوي مامان!!!!!!!!كلي خنديديم و بعلت كردم حسابي چلوندمت فندق من
25 مرداد 1393

تعارف ندارم كه!!!!

جديدا هر وقت غذا ميخوريم  شما وسطاش ديكه نميخوري ميگم دخترم غذاتو بخور ديگه ميگي نه سير شدم دستت درد نكنه تعارف ندارم كه نووووش جونت.....قربون اين شيرين زبونيات برم من
10 تير 1393

نترس من اينجام.......

امروز كه ميرفتيم مهد تو راه  يه گربه ديديم  لوتوقت تو به من گفتي مامان جون نترسي من اينجام الهي من فدات شم با وجود تو از هيچي نميترسم
10 تير 1393

اقاجون رفته بهشت

چند وقتي بود كه اقاجون حالش خوووب نبود  بيمارستان بود تو همش ميگفتي حاج اقا رفته بيمارستان قرص بخوره خوب شه همش با دستاي كوچولوت دعا ميكردي  تا اينكه اقاجون اسمامي شد و حالا هر وقت ميريم خونشون دنبالش ميگرديو ميگي حتما رفته بهشت قربون احساس لطيفت برم من
10 تير 1393